حوادث خوب و بد
سلام دوستایه خوبم . حالتون خوبه ؟ منم خوبم . ولی نه خیلی خوب نیستم . این چندوقته یه کم ناخوش احوال بودم . خیلی مریض شدم . برایه همین بود مامانم حوصله وبلاگ نوشتن نداشت . چشمتون روزه بد نبینه ، یه عالمه امپول و سرم بهم زدن . اولاش خانم بودم گریه نمیکردم ولی دیگه نمی تونستم تحمل کنم . خوب چی کارکنم دردم می اومد . ازبیمارستان هم بدم می اومد . می خواستم بیام خونه و پیشه بابام باشم . دلم برای اسباب بازیهام و خونه تنگ شده بود . عکسه بالا تو بیمارستان کرج بود . پایینی هم بیمارستان مفید. درسته تو این مریضی خیلی اذیت شدم ولی یه چیزیش خوب بود و این که من فهمیدم چقدر همه دوستم دارن....
نویسنده :
مامان
9:27